زبانحال حضرت زینب در شهادت محمد و عون بن عبدالله علیهالسلام
غم ندیدن تو!… کرده قصد جان مرا غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا از آن زمان که به دنیا قـدم گذاشـتهام عـجـین به داغ نـوشـتـند داسـتـان مرا تو جانِ زینبی اما زمانه درصدد است بگیرد از منِ محـنت کـشیده جان مرا ز غربتت رمق راه رفتن از من رفت انـاالغـریبِ تـو لـرزانـده زانـوان مـرا اجـازهای بـده نـذری سـفـرهات باشـند کرم کن و بپذیر این دو قرص نان مرا مرا سهـیم کنی در منای کـرب و بـلا اگر قـبول کـنی این دو نـوجـوان مرا فـدای شرم تو … اما بیا و کـامل کن ســتـارههـای درخـشـان آسـمــان مـرا ادا اگر بـشـود حـق تـو ز جـانـب من تـوان مگـر بـدهـد جـان نـاتـوان مـرا قـیام کـردم و در خـیمه گـرم تکـبـیرم بـرو مـیـانـۀ مـیـدان بـبـیـن اذان مـرا قـدم خـمید ز تنـهـاییات، غـم فـرزنـد خـمـیـدهتـر نـکـند قـامـت کـمـان مـرا نـصیب بـاغ دلـم از بـهـار انـدک بود خـدا به خـیـر کـنـد قـصـۀ خـزان مرا بلا عـظـیـمتر و من صبـورتـر شدهام چه سخـت کرده خـداوند امتحـان مرا |